غزل‌های 401 تا 495

خواهنده مغربی در صف بزّازان حلب می‌گفت:

دو امیرزاده در مصر بودند...

درویشی را شنیدم که در آتش فاقه می‌سوخت...

یکی از ملوک عجم طبیبی حاذق...

در سیرت اردشیر بابکان آمده است که

دو درویش خراسانی ملازم صحبت یکدیگر...

یکی از حکما پسر را نهی همی‌کرد از ...

بقالی را درمی چند بر صوفیان گرد آمده بود...

جوانمردی را در جنگ تاتار جراحتی هول رسید...

یکی از علما خورندهٔ بسیار داشت و...

درویشی را ضرورتی پیش آمد...

خشکسالی در اسکندریّه عنانِ طاقتِ درویش...

حاتم طایی را گفتند:

موسی علیه السلام درویشی را دید...

اعرابی را دیدم در حلقه جوهریان بصره که

یکی از عرب در بیابانی از غایت تشنگی می‌گفت:

همچنین در قاع بسیط مسافری گم شده بود و...

هرگز از دور زمان ننالیده بودم و...

یکی از ملوک با تنی چند خاصان...

گدایی هول را حکایت کنند که ...

بازرگانی را شنیدم که...

مالداری را شنیدم که ...

صیادی ضعیف را ...

دست و پا بریده‌ای هزارپایی بکشت...

ابلهی را دیدم سمین، خلعتی ثمین در بر...

دزدی گدایی را گفت:

مشت زنی را حکایت کنند که ...

درویشی را شنیدم که به غاری...